مستان چشم اویم از ما خمار ناید


غیر دلی پر از خون جام دگر نشاید

گر غمزه چو نشتر بر دیگران زند یار


چشمم ز غیرت آن خونها ز دل گشاید

اشکم بدید بر در، گفتا چه آب تیره ست؟


پیش در آب، آری، بس تیره می نماید

مقصود هر کس، ای جان، در عاشقی ست چیزی


مقصود ماست آهی کز سوز دل برآید

گل رو، هزار بلبل داری به رو غزلخوان


گل روی پیشت، ای جان، بنماید و نیاید

گر آن خیال بالا آید به دیده، ای جان


اشکم به پای بوسش از جان به دیده آید

خسرو، ادب چه جویی، از چشم مست شوخش؟


هندو چو مست باشد، از وی ادب نیاید